یک ماشین دخترونه واسه دخترمون الینا!
ورود به آشپزخانه
سلام دخمل شیرینم جدیدا که داری چهاردست و پا می کنی حدودا 2تا 3 متر میری و بعد میشنی. یه بارم که تا زیر میز رفتی و دیگه نتونستی بیای بیرون و نشستی به گریه کردن مامانی هم که از این کارات هم حرص میخوره هم خندش میگیره اینگار نه اینگار که دخملی عین پسرا شر و شور داری برا اولین بار هم تشریف آوردین تا آشپزخونه بگردم تو دخملو ...
نویسنده :
مامان الینا جونی
23:09
اصرار به ایستادن
سلام فرشته نازنینم از دست تو دخملی من چیکار کنم که اینقدر اصرار به انجام کارهای جلو تر از سنت داری قشنگ مامان آخه موقعی که 4و 5 ماهه بودی و باید می خوابیدی اصرار داشتی که بلندشی بشینی چنان گردنتو از روی بالش بلند می کردی و نگه می داشتی می گفتم یه وقت گردنت کاری نشه و بغلم میکردمت زنگ زدم و از دکترت سوال کردم که اینطوری میکنی و اصرار داری بلند شی بشینی دکترت گفت نه اصلا نشینه خیلی زوده 6 ماه به بعد باید بشینه اما مگه دخمل ما صبر داره حالام که دیگه خوشحالی و میشینی باز یه چند وقتیه هوس کردی وایسی آخه جای من بودی با این دخمل خانوم چیکار می کردی چنان دستو میگیری به میز و بلند میشی اینگاری خیلی ...
نویسنده :
مامان الینا جونی
22:26
چهارشنبه سوری
سلام شیرینم سلام عسل مامان امشب شب چهارشنبه سوریه پارسال این موقع تو دل مامانی بودی که رفته بودیم کیش مثل امشب بود که با باباجون رفتیم یه رستورانو برنامه شب چهارشنبه سوری رو خیلی شاد و جالب برگذار کردن حدودا تا نیمه شب جشن ادامه داشت خیلی خوش گذشت نورافشانی کردن .. آهنگهای جالب و شاد می زدن من و باباجون هم کیف می کردیم تو هم میشنیدی نه ناقلا ... حتما تو دل مامانی هم داشتی دس میزدی ای ناقلا. برنامه خیلی جالب و طولانی بود فکر کنم تا 3یا 4 صبح بود اما من دیگه خسته شده بودم و با باباجون برگش...
نویسنده :
مامان الینا جونی
21:20
چهار دست و پا رفتن
سلام عجول مامان خدا ببخشه تو دخمل ناز مامان رو که اینقدر عجولی و برای شیطونی کردن داری تمام تلاشتو می کنی آخه خانوم طلا همین طوریش داری دل مامان و بابا رو میبری چه برسه به اینکه این کارای قشنگتو شروع کنی ... یه دوهفته ای هست که حالت چهاردستو پا رو میگیری ولی نمیری که دیگه بالاخره دیشب با کمک باباجون رفتی. اونم به خاطر اینکه عاشق کنترل تلویزیون و گوشی تلفن هستی. نمی دونی وقتی که داشتی دنبال کنترل که باباجون میکشید میرفتی چقدر جالب و خنده دار بود قوبون دخمل نازم بشم که موفق شد چهاردست و پارفتن و شروع کنه ... خدا رحم کنه از این ب...
نویسنده :
مامان الینا جونی
22:48
شروع شیطونی
سلام عسل مامان الهی مامان قوبونت بشه عسلم که داری کم کم شیطونیاتو شروع می کنی یه جا آروم و قرار نداری و می خوای همه جا رو زیر و رو کنی اسباب بازی هم که بهت می دم بلافاصله می ره تو دهنت فکر می کنم که مزه تمام اسباب بازیهاتو چشیدی چه مزه ای هست حالاخانوم طلا ؟؟ نمی دونی روز به روز که شیرین کاریهات داره بیشتر میشه چقدر مامان نگران میشه از این که خدایی نکرده اتفاق بدی برات بیوفته امیدوارم خدا شما فرشته کوچولوها رو نگهداره ... همین که یه لحظه میرم سراغ کارام میام میبینم هر طور شده خودتو رسوندی جای یه چیز خطرناک یا سر کیفم رفتی و خودکار برداشتی یام که سیم کامپیوتر و داری می خوری نمی دونم...
نویسنده :
مامان الینا جونی
20:27
الینا و تاب تاب عباسی
واکسن 6 ماهگی
سلام کچولوی اوف شدم الهی بگردمت دختر نازم که دوره واکسن 6 ماهگیتو هم گذروندی اما این دفعه با درد زیاد .... اول صبح که با باباجون می خواستیم ببریمت همین که دیدی داریم آمادت می کنیم خوشحال شدی و فکر کردی داریم می ریم مهمونی ... خوشحال بودی و می خندیدی اما من دلم می سوخت چون داشتیم می بردیمت یه جایی که اصلا بچه ها اونجا رو دوست ندارن ... بهرحال رسیدیمو همین که چشمت افتاد و اون خانوما رو دیدی غریبیت کرد و گریه کردی ولی بازم وقتی که باهات صحبت می کردم لبخند می زدی فدای دختر خوش اخلاقم بشم. لحظه زدن واکسنت&nb...
نویسنده :
مامان الینا جونی
11:18
جشن نامزدی
سلام خانوم ملوسه دیشب رفته بودیم جشن نامزدی دختر دایی لباسهای نازتو پوشیدمو هرکی که می دیدت کلی بوست میکرد تو هم مثل همشیه خوشحال بودی تازه بعضی موقع ها دست هم می زدی که همه قربون صدقت می رفتن فدای دخترکم بشم که مثل مامانش عروسی رو دوست داره بابایی این و میگه انشاا... جشنهای بعدی که با دختر نازم بریم نتونستم زیاد ازت عکس بگیرم دیگه همین رو می زارم ...
نویسنده :
مامان الینا جونی
9:54