واکسن 6 ماهگی
سلام کچولوی اوف شدم
الهی بگردمت دختر نازم که دوره واکسن 6 ماهگیتو هم گذروندی اما این دفعه با درد زیاد ....
اول صبح که با باباجون می خواستیم ببریمت همین که دیدی داریم آمادت می کنیم خوشحال شدی و فکر کردی داریم می ریم مهمونی ... خوشحال بودی و می خندیدی اما من دلم می سوخت چون داشتیم می بردیمت یه جایی که اصلا بچه ها اونجا رو دوست ندارن ...
بهرحال رسیدیمو همین که چشمت افتاد و اون خانوما رو دیدی غریبیت کرد و گریه کردی ولی بازم وقتی که باهات صحبت می کردم لبخند می زدی فدای دختر خوش اخلاقم بشم.
لحظه زدن واکسنت راستش اصلا دل نداشتم نگاهت کنم و به همین خاطر گفتم باباجون پیشت باشه و من یه خورده دورتر وایستادم دلم تو دل نبود که گریه شدیدی کردی و سریع اومدمو بغلت کردم و یه طورایی خودمم گریه ام گرفته بود آخه احساس کردم خیلی دردت اومد این دفعه با دفعه های قبل خیلی فرق داشت اون کسی که قبلا واکسنتو می زد نبود ... خلاصه من و باباجون خیلی سعی کردیم آرومت کنیم اما واقعا اینگار خیلی درد داشتی سریع رفتیم خونه مامان جون و همین که چشت به خاله جونی ها و مامان جون افتاد یه طورایی فراموش کردی خیلی دوست داریم عزیزکم