الینا عزیزمالینا عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
سینا عزیزمسینا عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

الـیـنـا مـلکه شـهرعـشق

الینا و بابا بزرگ

سلام دخترم  الان که بغل بابا بزرگ هستی  یه خرده سرماخوردی و چند دقیقه قبلش از پیش دکترت اومدیم  بابا بزرگ وقتی چهره ناخوشتو دید دلش برات سوخت و ماچت کرد و برات دعا کرد هرچه زودتر خوب شی  و بخندی      ...
14 دی 1390

سینه خیز شدن

سلام خوشگلم  این روزا کار جدیدی که داری انجام میدی می دونی چیه ؟ اینکه من به پشت میذارمت و می رم به کارام  برسم و وقتی که میام ازت یه خبری بگیرم می بینم این شکلی شدی  خیلی جالب بود برام که اینقدر ماشاا... دخترم بزرگ شده که قشنگ خودش بر می گرده    قوبونت بشم شیکری ...منتظر کارای شیرینت هستم که از این به بعد قراره انجام بدی عزیزم   ...
12 دی 1390

چهار ماهگی الینای ...

سلام جیگری  دخمل قشنگم چهار ماهگیت مبارک   از خدا می خوام این فرشته ای که چهار ماهه اومده تو زندگیمونو ما رو از وجودش خیلی شاد کرده حفظ کنه و سالم نگه داره       قوبونت بشم که اینقدر با علاقه و متعجب به کامپوتر نگاه می کنی دوست داری باهاش بازی کنی .. من برات یه آهنگ آروم گذاشتم گوش کنی ولی تو اینگاری داری یه چیزای دیگه ای کشف می کنی      اخه چرا اینجوری نگاه می کنی قوبونت بشم    ...
24 آذر 1390

الینا خانوم می شود...

سلام سیکری ... آخه واقعا با این عکس سیکری (شکری ) نیستی   خوردنی نیستی قوبونت شم   خوشمزه ای دیگه ... نمی دونم چه رازی داره این روسری که وقتی رو سر بچه ست کلی تغییر می کنه   تو که یه پارچه خانوم شدی   ماشاا....               ...
12 آذر 1390

دوماهگی الینایی

سلام عسل خانوم  دو ماهگیت مبارک قشنگم. دیگه هر چی داره می گذره من و بابایی دارم بیشتر و بیشتر بهت وابسته می شیم . اینقدر که تصور یه اتفاق کوچیک که خدایی نکرده برات بیفته برامون عذاب آوره... امیدوارم اون خدایی که این فرشته ناز رو بهمون هدیه داده خودش نگهدارت باشه ...                                                ...
25 مهر 1390

الینای شب بیدار

الان که این یادداشتو می نویسم و ساعت از دو نیمه شب گذشته  ...و الینا بقلم داره بازی می کنه!!  روزا خوابه و شبها بیدار!!  مخصوصا که دیروز یک حموم درست و حسابی رفته و تخت کل روزو خوابید!  و الان حسابی شارژ بیداره ...مامانشم خسته و خوابه ...من اینگار نه اینگار که 3 ساعت دیگه باید برم سرکار! ...
12 مهر 1390

اولین لبخند الینا!

سلام زینگوله خانوم  امروز چهل روز از تولدت می گذره و یه کار خیلی شیرین انجام دادی که دل مامانو بردی  می دونی چی   لبخند زدی   تو این مدت یا همش خواب بودی یام که هاج و واج ما رو نگاه می کردی  اما امروز دیگه یخت به اصطلاح باز شد و دل مامانی رو بردی قوبونت بشم چقدر چهرت با لبخند خوردنی میشه    ...
2 مهر 1390