مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره
محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

مهرساگلی

مهرسا گلی

تقدیر قرانی

امسال در مسابقات قرآن احکام در مدرسه اول شدم . قرار شد مراسم تقدیر از بچه ها در نماز جمعه دیروز مورخ 18/12/1402 انجام بشه و من برای اولین بار به نماز جمعه رفتم و اولین تجربه رو داشتم. از حال و هوای محمدپارسا هم خواسته باشین مشغول هست به پیش دبستانی و یک دوست صمیمی داره به اسم سبحان. کلاس قرانش هم همچنان میره و شاگرد اول کلاسه. الان رسیدن به سوره طارق و کلاساشون فعلا تا بعد ماه رمضون تعطیله
19 اسفند 1402

سال تحصیلی 1403-1402

سلام سال تحصیلی جدید شروع شد. امسال سال مهمی برای منه چون دوره ابتدایی تموم میشه و وارد دوره جدیدی میشم. معلم امسالمون خانم خوش لقاست که معلم خوب و خوش سابقه ای برای کلاس ششم هست. کلاس گاج هم ثبت نام کردم اما خیلی مشتاق نیستم بیشتر بخاطر اینکه دوستام اکثرا میخوان برن مدرسه شاهد و از اینکه من بخوام ازشون جدا بشم و برم تیزهوشان راضی نیستم. محمدپارسا هم رفته پیش دبستانی . خیلی خوب رفت و اصلا اذیت نکرد. دوستای خوبی هم پیدا کرده اما از همون هفته اول سرما خورد و الان درگیره واسه همین امروز هم نرفته. اسم معلمشون خانم شرف دینی هست . مایا هم همونجا میره اما کلاس دخترا جداست. کلی هم کادو گرفته از فامیل عکسهایی که برای عید گرفتیم هنوز آماد...
12 مهر 1402

اولین کتاب نوشتن پارسا

دیشب 25/4/1402 محمدپارسا اولین کتابش رو نوشت. چند روزی بود که به مامان می گفت برام دفتر بیار تا کتابم رو بنویسم. دیشب بالاخره نوشتن رو شروع کرد و اولین داستان رو نوشت. اول صفحات رو نقاشی کرد بعد داستان رو به مامان گفت و مامان براش نوشت. در مورد پسری که آرزو داشت بره دریا و یک ستاره دریایی رو از نزدیک ببینه و بعد ماجراهایی در مورد اینکه ستاره دریایی بهش قدرت جادویی میده تا با خرابکارا بجنگه
26 تير 1402

سفر قشم

از اولین تجربه های پارسایی رفتن به قشم و لمس دریا بود. (12 تا 14 خرداد 1402) اگرچه چندبار بندر عباس رفته بودیم اما فرصت اینکه بریم تو دریا  و چند ساعتی کنار دریا باشیم رو این دفعه داشتیم ازهمه بیشتر پارسا خوشحال شد هم از لمس نزدیک دریا و جمع کردن صدف و هم دیدن ماشین های لوکس خارجی . اینقدر ذوق زده میشد با دیدن ماشین فورد، شورولت و بنز و بی ام و . از شانسش همه چی هم براش جور میشد تا رفتیم تو خونه ای که کرایه کرده بودیم که پژوی مدل لموزین دیدیم 😆  این هفته من هم کارنامم رو گرفتم همه نمرات خیلی خوب بود.👌
20 خرداد 1402

اولین ها

سلام از جمله اولین های من شرکت در مراسم شب های احیاء بود . امسال از ذوق اینکه دوستام هم هستن رفتم مراسم شب قدر دو شب اول که پارسا مریض بود با بابا رفتم و فقط با دوستم بازی کردم و زودم برگشتیم اما شب سوم مامان اومد و منو دیگه تا اخر مراسم نگه داشتم تا اولین تجربم رو از مراسم قرآن بر سر گرفتن داشته باشم. دومین تجربه اولیم هم مربوط شرکت در نماز عید فطر بود و باز هم چون پارسا مریض بود من با مامان رفتیم مسجد محل و اولین تجربه نماز عید رو هم داشتم.
6 ارديبهشت 1402

اولین امتحان

محمدپارسا امسال تابستون در کلاس قرآن با من شرکت میکنه اون کلاس حفظ و من روخوانی و روانخوانی قرآن . هفته پیش اولین امتحان عمرش رو داد و خیلی هم خوشحال بود خیلی کلاس رو دوست داره اگرچه دیگه تو خونه اصلا نمیخونه و باهامون همکاری نمیکنه منم دیروز امتحان داشتم و خیلی خوب امتحان میدادم  فردا هم امتحان آنلاین میان ترم زبان دارم من تعیین سطح دادم و افتادم تو سطح ران 2 کیمیا و بهار استارت هستن 
30 مرداد 1401

تولد پارسایی و شب یلدا

تولدت مبارک داداش گلم 4 ساله شدی انشاالله تولد صد سالگیت عزیزم ازونجایی که معمولا ما برای هر تولدی چندین بار مراسم برگزار میکنیم و امسال هم بخاطر فوت دایی سجاد مامان یک کیک درست کرد و توحیاط با بچه ها خوردیم و بعد رفتیم خونه مامان جون. البته قراره امروز بچه ها هم برام تولد بگیرن خوب کادو ها یک ماشین کوچولوی آریسان گرفتی از طرف بابا. مامان هم برای دوتامون لباس سفارش داد. مامان جون هم یک توپ و برای هر دوتا مون پول بود و یک جهبه شکلات . منم یک روسری از بابا کادو گرفتم شب یلدا هم مامان کیک مافین هندونه ای درست کرد باز عصر با بچه ها خوردیم و شبم رفتیم خونه مامان جون ...
12 دی 1400

در آستانه یلدا

هفته پیش سه شنبه که رفتیم مدرسه اینقدر تو کلاس داد زدیم که ازون روز به بعد گلودرد گرفتم دیگه پنجشنبه و جمعه شدیدتر شده بود و صدام گرفته بود اینقدر ناراحت بودم هم ازین بابت که نمیتونستم برم تو حیاط با بچه ها بازی کنم و هم اینکه میترسم سه شنبه دیگه مامان نذاره برم مدرسه مخصوصا که قرار یه مراسم کوچولوی یلدا داشته باشیم. اما پارسا:  دیروز پارسا به من میگفت من دیگه داداش تو نیستم داداش مامان میخوام بشم. بعد که مامان داشت تو اتاق فیلم میدید که بهش گفته بود این فیلم مناسب تو نیست بهش گفته بود من که داداش تو هستم. منم برم بیرون. پارسا از بیرون که اومده بود به مامان گفته بود من امروز پسر خوبی بودم اصلا بدی نکردم پس دیگه با من دعوا نکن ف...
27 آذر 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهرساگلی می باشد