سپری کردن روزهای سخت اما شیرین
سلاممممممممممممممم
سلام به دختر عزیزم
این روزها دخترم با رفتارهای منطقیش مامانشو بیشتر عاشق خودش کرده آخه اصلا یه همچین انتظاری ازت نداشتم
نا گفته نمونه که شب قبل به همین نیت رفتیم حرم و دعام این بود که خدا بهمون کمک کنه و بیشتر به الینا تا بتونه این مرحله رو به راحتی پشت سر بگذاره و اذیت نشه و همین طور هم شد خدایا شکرت
92.01.30 جمعه شب :حرم امام رضا و الینا در حال عبادت
قوربونت بشم که با این کارات همه محو تماشات شده بودن
قبول باشه عزیزم
عسل مامان
92.01.31 صبح شنبه: با استرس تمام صبح زود بیدار شدم و به خاطر اینکه یه خورده آروم بشم اومدم مطلب اقدام برای گرفتن از شیر آپ کردم و رفتم سراغ یخچال و تو اون مدتی که خواب بودی هر چی به نظرم رسید که بیدار شدی و بهت بدم رو گذاشتم روی اپن : شیر – عسل –میوه –خرما –کشمش(خیلی دوست داری )مربای آلبالو - شیشه شیرت رو هم که چند ماهی بود استفاده نمی کردی رو گذاشتم داخله ظرف تا 5 دقیقه ای بجوشه ضد عفونی بشه تا شاید تو شیشه شیرو عسل بخوری .
بعداز اون تصمیم گرفتم اول از ماژیک استفاده کنم تا ببینم عکس العملت چیه اگر نتیجه ای نداشت برم سراغ بازدارنده های دیگه
از خواب بیدار شدی و مامان رو مثل همیشه صدا زدی ... وای خدا
جانم عزیز مامان... سلام عسلم صبح بخیر
اومدی بغلم با اون بالش کوچیکه و درخواستتو اعلام کردی و منم سریع بهت شیر و عسل پیشنهاد کردم یه به به خوشمزه توهم گرفتی و به صورت ناباورانه رفتی نشستی و قورت قورت خوردی و منم چشام شده بود این
کلا شیشه رو تموم کردی و دوباره اومدی سراغم و خواستی که شییرت بدم و منم بهت گفتم اوف شده مامان نیگاه کن و تو هم اینطوری شدی
هم تعجب کردی هم خندت گرفته بود .
دیگه از همون موقع پذیرفتی و هر وقت یادت میره و شیر میخوای بهت میگم اوف شده تو هم تکرار میکنی و میگی اوت شده و یه لبخند کچولو میزنی و میری قوربونه دختر منطقیم بشم من
بعداز ظهر هم یه کوچولو بهونه گرفتی که آماده شدیم و اول رفتم واست یه چیپس آب معدنی گرفتم و بعد رفتیم بوستان نزدیک خونه کلا عاشق بیرونی همین که پرنده ...گل ..رو ببینی کلی انرژی میگری
خدا رو شکر خیلی سرت گرم شد و با اینکه عاشق چیپس هستی و من همیشه خیلی کم میذارم بخوری اصلا نمیومدی سراغش و همش میرفتی تو چمنا و میدوییدی این طرف و اوطرف و کلی خسته شدی و شب خیلی خوب خوابیدی البته نیمه شب دو نوبت بهت شیر دادم.
92.02.01 صبح یکشنبه: از خواب که بیدار شدی بهم نگاه میکردی و چیزی نمی گفتی و بعد یه هو یقه ام رو کشیدی و گفتی اوت شده
منم از قبل دوباره همون کار و کرده بودم (ماژیک) و بهت نشون دادمو یه نگاه کوچولو کردی و یه نگاه به من و رفتی الهی فدات شم عزیزم
چند نوع واست خوردنی آورده بودم که یه کدومشو انتخاب کنی و بخوری که دیدم آیفون زنگ میخوره بله دیدم مامان جونه خیلی خوشحال شدیم و مامان جون هم بخاطر از شیر گرفتنت خیلی نگران حالت بوده و اومده بود خونمون که دید نه بابا اینقدا هم عسلمون اذیت نیست خدا رو شکر
بعد از ظهر هم دوباره آماده شدیم و با مامان جون رفتیم پارک
چقدر خوشحال و شاد شدی دوباره و همش میخواستی سرسره بازی کنی و میگفتی سو سو قوربونه اون سو سو گفتنت عزیزم
خدا رو شکر نزدیک خونه است و هروقت بخوای میبرمت عزیزم
شب هم که یه خورده کلافه بودی هم خیلی خسته و هم شیر میخواستی که بهت وقتی شیر دادم یه دل سیر خوردی و خوابیدی .
تصمیم دارم که ابتدا روزها رو قطع کنم که خوشبختانه باهاش کنار اومدی و شبها هم دو نوبت رو یک نوبت کنم و بعدشم کلا بای بای .
که فقط عزیز دلم از اینکه روزها شیر خوردنش کلا قطع شده یه خورده بدخو شده که اونم طبیعیه بهرحال از یه چیزی که خیلی وابسته بودی دور شدی ولی به زودی تموم میشه این روزها و دختر گلم روزهای بهتری رو پیش رو داره انشاا...