الینا عزیزمالینا عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
سینا عزیزمسینا عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

الـیـنـا مـلکه شـهرعـشق

شیرین کاریهای الینا عسل

سلام سلام صدتا سلام به دخمل ناز مامان و بابا  خوبی عزیزم امروز اومدم که چندتا از شیرین کاریاتو ثبت کنم که فردا روز بخونی و ببینی چه دخمل شیرینی بودی و چقدر ما رو از وجودت شاد می کردی آخه با هر شیرین کاریت کلی با باباجونت می خندیم و لذت میبریم تو شدی همه زندگی مامان و بابا عسلم         بقیه رو بریم ادامه مطلب سلام سلام صدتا سلام به دخمل ناز مامان و بابا  خوبی عزیزم امروز اومدم که چندتا از شیرین کاریاتو ثبت کنم که فردا روز بخونی و ببینی چه دخمل شیرینی بودی و چقدر ما رو از وجودت شاد می کردی آخه با هر شیرین کاریت کلی با باباجونت می خندیم و لذت میبریم تو شدی همه زندگی مامان و بابا عسلم   یکی ا...
1 مرداد 1391

زینگولینای بابا (2)

سلام به دخمل گل گلابم   خوبی عزیزم   بلاخره فیلم برداشتن اولین قدمهاتو که باباجون ازت گرفته بود رو با یه آهنگ جالب ویرایش کرد و منم گذاشتم اینجا تا فردا روز ببینی و لذت ببری از اینکه چه حس و حالی داشتی وقتی شروع به راه رفتن کردی و ببینی چه زیباو اما سست قدم برمیداشتی امیدوارم در طول زندگی قشنگت قدمهایی آهنین و راسخ برداری قدمهایی که باعث بشه منو باباجون روز به روز بهت افتخار کنیم .   دوست داریم عزیزم .     ...
1 مرداد 1391

مسابقه لبخند یک فرشته

لبخند تو را دیدم  لبخند تو شیرین است  لبخند تو فواره عشق است انگار پس تو لبخند بزن  شادیت را گر ببینم شادم  غصه ات را گر ببینم غمگین  پس تو لبخند بزن  لبخند تو هدیه ایست از زیبایی لبخند تو میوه ایست از باغ بهشت  لبخند تو بارانیست بر کویر تنهایی لبخند تو آن تیر است از کمان جادویی لبخند تو را دیدم عاشق شده ام انگار (شعر از میلاد وصال )      ...
24 تير 1391

الینا جون دیگه داره راه میره

سلام مامانی  سلام  عسسسسسسللللم    وایییییی نمی دونی  چقدر خوشحالم                           آخه میدونی چرا                  دخملم دیگه بزرگ شده           عسلم داره راه میره                          وااااایییییی چقدرم شیرین راه میری                      یه چند قدم که میری هل میشی و سریع میشینی و به چهار...
16 تير 1391

یه عالمه عکسس از یه دختر نازززز

سلام دختر قشنگم   بلاخره مامانی بعد از یه هفته مشغله و امتحان اومده با یه عالمه عکس که هر کدوم یه خاطره است واسه تو عزیز دوست داشتنی  موافقی بریم ادامه مطلب  از دیروز شروع میکنم که رفتیم خونه خاله مژگان این چندتا عکسو موقع آماده شدن ازت گرفتم دندونای موشیتو نگاه وقتی میخندی ملوس تر میشی    از چیزی که روی سرت باشه خوشت نمیاد ولی مامانی هم کوتاه نمیاد آخه دوست داشتنی تر میشی عسلم  ولی وقتی میریم بیرون از ذوق بیرون رفتن دیگه یادت میره چی روسرته  اینجام که دیگه معلومه رسیدیم خونشونو تو هم ماشاا... چند روزی هست اشتهات مثل قبل خوب شده  ولی دیروز روحیه تم خوب بود چون رفتی ددر دی...
11 تير 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا

        علی  جان ، با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان  در کنار فرزندمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم . . .           دوستت دارم با عشق                                                                                 ...
4 تير 1391

سومین مروارید

سلام فرشته خانووووم  خوبی عزیم امروز میخوام از در اومدن سومین دندونت بنویسم از بالا سمت چپ الان که داری این مطلب رو میخونی شاید همین دندونهایی که درآوردی و ما یه روزی ذوقشو می کردیم در حال افتادن باشه یا شایدم افتاده اما بدون که وقتی میدیدم که یه ذره از دندونت پیداست کلی خوشحال میشدیم  واین نوید رو به ما میداد که رشد و تکامل عزیزمون داره به روند خودش به خوبی ادامه میده و خدا رو از این بابت شکر میکردیم   اما عزیزم چیزی که مامانی رو خیلی ناراحت کرد این بی اشتهاییت بود الان حدود دو هفته ای هست که اشتهایی به غذا نداری هر نوع غدایی که دوست داشتی و قبلا به خوبی میخوردی رو واست درست می کنم و باز ناامید از خوردنت با دک...
25 خرداد 1391

عکسسسسس

سلام دخمله شیطون بلا چند تا عکس جالب داری که برات میذارم عزیزم  دیروز (بعداز ظهر جمعه ) با خاله جون فرزانه رفتیم مجتمع گردشگری بابا قدرت خیلی جای جالب و قشنگی بود خیلی خوش گذشت    یه مکان سنتی بود که اون قبلا کاروانسرا بوده و حالا خیلی قشنگ و جالب درستش کردن و یه مکان تفریحی شده که یه چندتا مغازه و رستوران و.... به سبک سنتی داره  اینجا داخل فضای رستورانشه که باباجونی اومد کنار این گوزنه باهات عکس برداره و تو خیلی ازش ترسیدی    اینم فضای بیرونش بودکه خیلی از اون شترا خوشت اومده بود و همش نگاشون میکردی و نمی ذاشتی ازت عکس بگیریم   اوخخخخخخ عین نخود افتادی  اینم یکی از شیط...
20 خرداد 1391