18 ماهگیه پر شور عسلم
سلام عزیز دل مامان
مامان اومده با یه عالمه عکس خاطره از شیرین کاریها و شیطونیهات
تو این مدت مامانی سخت درگیر امتحانا بود و شما هم تا تونستی شیطونی کردی و مامان رو درک نکردی البته طبیعیه من هم سعی میکردم مواقع خوابت برم سراغ درس آخرشبها تا ساعتهای 1و 2 یام صبحا از 5 یا 6 تا موقعی که منو میخواستی واسه شیربالاخره خدارو شکر گذشت واز نمره هام هم راضی هستم.
خب حالابریم سراغ شیرین کاریهات یا شیطنتات؟؟
اول ازشیطونی هات میگم:
بازهم مثل همیشه مشغول یه کاری بودم که باز صدایی ازت چند دقیقه ای نشنیدم گفتم معلوم نیست سرگرم چه خرابکاری هستی اومدم تو اتاق و دیدیم از صندلی رفتی بالاو رو میز نشستی و جا مدادی رو باز کردی و سرگرم خط کشیدن روی کتابای مامانو حتی روی کارت ورود به جلسه و ....
از ترس اینکه چیزی رو پاره نکنی همه رو میزارم روی میز دیگه حریف میز هم نمی شم آخه تو کیفمم بزارم میری کیفمو پیدا میکنی میشنی همه چیشو میریزی بیرون خلاصه هم اینکه این صحنه رو دیدم ...
خودت قضاوت کن !!
با اصرار تمام کیف لوازم آرایش رو میخوا ی بدست بیاری ولی حواسم هست کجا بزارم که به دستت نرسه ولی مات موندم از اینکه چطور یه روز برداشته بودی و خودت رو آرایش هم کردی و اومده بودی تلویزیون تماشا میکردی باز هم مامانرو مبهوت خودت کردی
جدیدا خیلی بیشتر عاشق کارای خونه شدی دیگه میری جارو رو بر میداری و میخوای خونه رو جارو بکشی
تا موقعی که روی سطح صاف جارو رو میکشی مشکلی نیست ولی همین که هوس میکنی بری تا زیر صندلیها رو تمیز کنی و جارو گیر میکنه به پایه ها فریادیه که ازت بلند میشه چنان جیغ میکشی اینگاری چی شده یکی نیست بگه آخه دخمله عسل لازم نیست اینقده تمیزی از خودت نشون بدی و این زیرا رو تمیز کنی مامان انجام میده شما برو سراغ کارای آسون
اینجا جاروی الینا به پایه ها گیر کرده و خیلی ناراحته
خب اینجا نمی دونم بگم شیطنت یا شیرین کاری ؟!
خلاصه شما عاشق نشستن در جاهای بلند هستی ... اگه خودت از دستت بر بیاد که دریغ نمی کنی و با هر تلاشی که شده خودتو به جای دلنشین بلندی میرسونی و راحت میشنی و دوست داری از اونجا تلویزیون تماشا کنی و یا چیزی بخوری ...
تلاش رو داشته باش
اگر هم نتونی از ما میخوای و با کلمه بالا بالا میخوای که بذاریمت جای دلخواه که یکی از اونجاها !!!
اینجاست ...
اینجا میشینی و بیرون رو تماشا میکنی کلی لذت میبری و دوست نداری بذارمت پایین منم که بیکار باید وایسم اینجا مراقبت باشم.قوبونه اون ژستت برم ..
چند هفته پیش با مامان جون و آقاجونو خاله جونی ها رفته بودیم الماس شرق کلی ذوق کرده بودی و میخواستی هیچ کاری بهت نداشته باشیم و هر جا که میخوای بری یه هو میرفتی تو مغازه ها و یه راست میدوییدی پشت ویترین جای فروشنده ها و ما هم دنبال تو خلاصه برنامه ای داشتیم باهات ...
یه خاطره جالبی هم دارم از اون روز که :
خاله جونی ها هر وقت میان خونمون واسه شما یه به به خوشمزه از کیفشون درمیارن و بهت میدن شما هم که دیگه عادت کردی و همینکه میان سریع میری سراغ کیفشون خلاصه دیدن کیف به شما نوید این رو میده که داخلش به به ..
اونروز که رفته بودیم الماس شرق با خاله جونی ها رفتیم داخل یه مغازه کیف وکفش شما هم بغلم بودی یه چشت افتاد به اون همه کیف و پشت سر هم میگفتی به به .. به به من اولش متوجه نشدم فکر کردم گرسنه شدی ولی خاله افسانه یه هو خندش گرفت و اون موقع
بود که همه متوجه منظورت شدیم و سریع از مغازه اومدیم بیرون و کلی خندیدیم ...
اینجام که این هاپوها رو دیدی و نمی خواستی بیای اینور
خیلی عاشق حیوانات هستی از جمله :گوسفندا که میگی ببیی پرنده ها که میگی جوجو هاپوها خلاصه ...
یه بعداز ظهرخوب با الینا عسل .... قوبونه اون چشات بشم
اینجام عکس یه خواب ناززززززز از یه دخمللل نازززززززززز
اینم همون بالشیه که سه ماهه از خودت جدا نمیشه و همه جا میبریش و خیلی دوسش داری حتی شبا هم باید بیارم کنارت بزارم ... اینم جزیی از شیرین کاریاته دیگه
بوس تا خاطرات بعدی .