الینا عزیزمالینا عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
سینا عزیزمسینا عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

الـیـنـا مـلکه شـهرعـشق

سفرنامه شمال

1392/5/18 12:38
827 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممم به دوستای گلمون

از اینکه این مدت بهمون سرزدید ممنون در اولین فرصت حتما میایم پیشتون و لطفتونو جبران میکنیم قلب

سلام به دخمل شیرینم که این روزها از شیرین کاریهاش ما رو بدجوری داره به وجد میاره و میخندونه 

 حدودا دو هفته ای میشه وب دخملمو به روز نکردم اونم به خاطر مشکل adsl که هنوز هم حل نشده این

دفعه هم با هوشمند اومدم سرعتش پایینه ولی دیگه نمیشه از خاطرات شیرین دخملم بگذرم اونم با سفری که یه چند روزی به بابلسر داشتیم .

چند روزی بود که خیلی دلم هوای یه سفر کرده بود اونم به سرزمین طبیعت (شمال کشور) که باباجون یه روز با خبر خوش اومدو گفت چند روزی رو مرخصی داره و تصمیم به سفر خیلی خوشحال شدم 

خیلی دوست داشتم  که همگی با هم بریم که نشد و دو تا از خواهرهای گلم تونستن باهامون بیان که خیلی هم خوش گذشت .  

 از قبلش بهت میگفتم الینا میخوایم بریم دریا یه عالمه آب داره که تو سیر آب بازی کنی آخه جدیدا خیلی عاشق آب بازی شدی و همش تو تراس واست تو یه سینی یه لیوان آب میذارم و تو مشغولی ..خلاصه همش میگفتی بریم آب بازی تا اینکه وقتی رسیدیم تا اینکه من رفتم داخل سوییت و چمدونا رو گذاشتیم و یه خورده به خودمون اومدیم دیدیم باباجون با ذوق تمام بردتت کنار ساحل و سریع میخواد تو شریع کنی به بازی غافل از اینکه باید کم کم آشنات کنیم آخه دفعه اول بود یه همچین جایی رو میدیدی و مطمنا تو  اون دل کوچیکت یه ترسی میومد خلاصه همین که سریع اومدم دیدم به به تمام اون فکرهای که داشتم واسه آشنا کردنت به دریا و نترسیدنت همه به باد رفت و تو ترسیده بودی

روز اول که سعی میکردی همش بری یه گوشه و بشینی و فقط تماشا کنی منم اسراری نکردم و خودمون رفتیم و یه خورده با خاله جونی ها آب بازی کردیم تو خوشت بیادو دست بکار شی ولی اینگار دلت میخواست ولی یه کوچلو میترسیدی حق هم داشتی قوربونه اون دل کوچولوت برمممممممممممم

 

وقتی هم که ماسه ای میشدی با تعجب به دست و پاهات نگاه میکردی تعجب

 

 از خاله جون فرزانه خواستم دستتو بگیره و کم کم نزدیک شی و منم تند تند این تصویرهارو به خاطره ماندگار تبدیل کردم خیلی دوست داشتم عکس العمل تو در لحظه تو آب بودن ببینم

 تا اینکه موج ها خودشون اومدن به استقبالت و تو هم خوشبختانه خوب ازشون استقبال کردی و دیگه نترسیدی میخندیدی قوربونه خنده هات شممممبغل  

 خیلی دوست داشتم مایو تنت کنم اما هوا یه مقدار خنک بود (بر خلاف تصورم که فکر میکردم گرمه و خدایی نکرده گرما زده شی ) و میترسیدم سرما بخوری 

 چیزی که خیییییییلی واسمون جالب بود این بود که بعد از آشنایی با دریا و آب بازی کردنت اینگاری چیزی که تو رو تو آب بازی تخلیه میکنه همون شیر آبیه که تو خونه هم باهاش بازی میکردی یا همون یه مقدار کم آب تو ظرف

با اینکه یه دریا آب اونجا بود ومیتونستی هر چقدر که دلت میخواد آب بازی کنی ولی اینگار شیر آب برات لذت بخش تر بود از اینجا یه لحظه هم دور نمیشدی همش لباساتو خیس میکردی  

امیدوارم همیشه تو زندگیت قانع باشی و با چیزهایی که داری خوش باشی و افسوس نداشته هات رونخوری عزییییییییییزم 

 

 اینم یه عکس پرخاطره از خاله جون افسانه و من و خاله جون فرزانه مهربونت که دوست داشتم تو وبت عکسشونو داشته باشی و بدونی که خیلی دوست دارن و خیلی واست زحمت کشیدن ما هم خیلی دوستشون داریم قلب

 

 

تو اکثر عکسامون خوب نیوفتادی  یا دستت جلوی صورتته و یام که اصلا نمی خواستی بغلت کنیم و عکس بندازیم اینجا م کلی قوربون صدقت شدیم تا بیای بغلمون ولی میخوای فقط بری سراغ شیطنت حتی به این راضی شدیم که حداقل کنارمون بایستی که متاسفانه اونم نشده و داری میری خلاصه بازم مثل همیشه یه عکس دلچسب سه نفره هنوز نداریم ناراحت ناراحت 

 ولی دیگه به همینم راضی شدیم منتظر

                                                                                                                                        

    واییی از پله بالا رفتنت که دیگه خسته مون کرده بود تازه اینجا خوبه از پله های بیشتری که اون سمت بود چنان پا برهنه میدوییدی و میرفتی بالاکه مونده بودیم بخندیم یا ناراحت از اینکه خدایی نکرده واست اتفاقی نیوفته 

 عسلم که یه دقیقه ام یه جا یند نیست 

عاشق این عکست شدم عسلکممممممممممممم

 وقتی که حدود 5ماهه تو عسل رو باردار بودم رفتیم کیش خیلی خوش گذشت  واقعا بعد از یه مدت داشتن حال بد خیلی لازم بود بعد از اون با اومدنت فکر سفر رو از ذهنمون بیرون بردیم چون میدونستیم هم تو اذیت میشی هم خودمون تا اینکه دیگه کم کم متوجه شدیم گل دخملمون دیگه خانوم شده و مسافرت رفتن باهاش شیرینه

که تو این  مسافرت به یقین رسیدیم بـــــــله شیرینی هات بیشتره و اذیت که دیگه نمیکنی هیچ بیشتر هم باعث میشی که بهمون خوش بگذره شیرینی زندگیمونی دیگه عسلم 

  از خدا میخوام همه از این شیرینی زندگی بهره مند باشن  

 راستی کمتر از یه هفته دیگه تولدته و من و باباجون سرپا شوقیم که دخمل گلمون داره به سال سوم زندگیش پا میذاره و خانوم تر میشه                      

.: عسل مامان و بابا الینا جان تا این لحظه ، 1 سال و 11 ماه و 24 روز و 15 ساعت و 24 دقیقه و 53 ثانیه سن دارد :.

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مرجان مامان اران
18 مرداد 92 17:56
همیشه شاد باشید عزیز دلممم
همیشه به سفرای خوببببببب
عیدتونم مبارک


ممنون مرجان جونم
همچنین شما
عید شما هم مبارک باشه عزیزم
ببوس آران تپلمو.
غزل جوون
18 مرداد 92 18:00
سلام جوونم
من غزلم
تازه 2 ماهه که اومدم

مامانی ام واسم وب ساخته
میای با هم دوست بشیم و تبادل لینک کنیم؟؟؟؟؟؟
بهم سر بزن




سلام عزیزم
خوش اومدی به جمع فرشته ها غزل جون
مبارکت باشه چشم حتما
مامان رضا جونی
20 مرداد 92 18:06
وای چی عکسای خوشملیی


ممنون عزیز.
مهسا مامان نورا
20 مرداد 92 18:57
مااپیم


چشم.
اعظم
23 مرداد 92 12:12
به به چه جای با صفایی عزیزم حسابی خوش گذشته
ماشاا.. به الینا جون چه انرژی داره و چقدر هم ناز شده هر روز زیباتر میشه
همیشه شاد باشید


آره اعظم جون خیلی خوش گذشت .
از انرژی گفتی و رفتی ماشاا... .
آره دخمل نازززززم.
منادوست خاله جون فرزانه
27 مرداد 92 11:51
سلام به الينا جون و مامان گلش اميدوارم كه سفرخوبي بوده واستون خيلي خوشحال شدم كه عكس هاي زيباتو ديدو مخصوصا عكسي كه با بهترين دوستم گرفتي همون خاله جون خوب خودت دركل واقعا دست مامان مهربونت درد نكنه كه اينقدر بفكرت هستن خيلي دوستت دارم


سلام منا جون ممنون عزیزم آره خیلی جاتون خالی بود واقعا بهمون خوش گذشت بیشتربخاطراینکه با خواهرهای گلم بودیم.
خواهش میکنم عزیزم نظر لطفته .
خاله جووون نفیسه
15 مهر 92 21:24
جای خاله جون نفیس خالییییی ...خوشحالم که خوش گذشت و سلامت رسیدین ... انشالله یه فرصت ناب دیگه منم باشم وجام خالی نباشه ...من هنوز از مرخصیام استفاده نکردم


آره خاله جون واقعا جات خالی بود انشاا... یه دفعه دیگه با شما هم میریم و بهمون خوش میگذره .میبوسمت
محمد
15 بهمن 92 18:42
معذرت میخوام اگه جمع خانوادگی تونو خراب میکنم ، آخه نشد کامنت نذارم اخه خیلی 2خمل خوشکلیه الینا خانوم از راه دور میبوسمش هواااارتا فداش بشه عمو محمد یه پا فرشتس کوشولوی ما خدا انشاالله حفظش کنه واستون و روزگار خوبی رو در کنار هم سپری کنین از طرف من یه بوس آبدارشم بکنین که من آرزو به دل نمونم. خدا حافظتون باشه. به تخته هم زدم که چش نخوره خیالتون راحت باشه
مامان الینا جونی
پاسخ
خواهش میکنم لطف دارید چشم حتما ممنون.