استقلال طلبی
سلام عزییییییییز دل مامان و بابا
امروز مامان اومده با کلی عکس از شما دخمل ناز که نشون دهنده اینه چقدر ماشاا... داری روز به روز مستقل میشی و سعی و تلاش میکنی که به خودت و ما ثابت کنی دیگه داری بزرگ میشی ... آفرین دختر گلم وقتی میبینم سعی میکنی خودت قاشقتو دست بگیری و غذاتو بخوری وقتی آب میخوای استکان آب رو از دستم میگیری و خودت آب رومیخوری هر چند اوایل سریع استکان و شیب میکردی و زیاد میرفت تو گلوت و سرفه میکردی ولی باز هم اصرار داشتی که از عهده اش بر میای اما این دفعه با احتیاط بیشتر آفــــــرین
تازگی هام که سخت داری تلاش میکنی که لباساتو خودت تنت کنی اول از جوراب شروع کردی حالام که بدجوری گیر دادی به شلوارچنان جدی این کار و میکنی که حد نداره واگر هم یه جاییش گیر کنی بدجوری جیغ میکشی و من سریع میام کمکت
چیزی دیگه نمیگم خودت ببین
هر جا بخوای میشینی این دفعه هم آشپزخونه رو انتخاب کردی
و کم کم
وقتی میبینی به نتیجه نمی رسی میخوای در یاری و دوباره شروع کنی که یه خورده سخته برات
حالا پروژه کفشه سخت داری تلاش میکنی که پات کنی ومیدونی یه خورده سخته ولی مصممی که از عهده این کار هم بر میای
فدای تو دختربا اراده ام برم
به صورت خیلی جالب پاتو میگیری و میبری داخل کفش
دیدی گفتم تو میتونی .. امیدوارم همیشه پیروز و سربلند باشی عزززززززیییزم
قوربونه اون چشات بشم که داره برق میزنه از موفقیتت ..خودمم تعجب کردم همین که گفتم حالا بایست تا ازت عکس بگیرم سریع ایستادی و ژست هم گرفتی
حالا اومدی سراغ دومین کفش که یه خورده به مشکل خوردی
من فوق العاده تعجب کردم که خودت یه طورایی فهمیدی این شاید مال پای راستت باشه و
اونو در آوردی و اون یکی رو پات کردی وای نمی دونی چقدر متعجب شدم و همینطور نشستم کنارت و ازت عکس میگیرم تو هم همچنان مشغولی
بهت افتخار میکنم عززیزم
دیروز هم یه خورده مامانی رو هم عصبانی کردی وهم خندوندی آخه وقتی تو این شرایط قرار میگیرم سعی میکنم بیشتر بخندم تا تخلیه شم
هیچی نمی گم فقط ببین
و خیلی آرام نشسته بودی و داشتی میل میکردی آخه یه طورایی جدیدا عاشق ترشیجات شدی
قسمت بالا که فرش رو جمع کردم به خاطر همین کارت بود ...
همین که چشت به پیاز بیوفته سریع میشنی و این بلاها رو سرشون میاری
واییییی چند وقتیه مامانی رو بدجوری می ترسونی وقتی از خواب بیدار میشی خیلی آروم و بی صدا
میای جایی که من هستم و همین که منو ببینی کافیه و بی تحرک منو تماشا میکنی در حال کاملا بی صدا اینجا از خواب بیدار شدی و من تو آشپزخونه بودم که یه هو اون گوشه چشم افتادو دلم ....
کم کم دیگه بیدار میشی و میای پیشم
اینجام خواب آلودی دارم آمادت میکنم بریم خونه مامان جون
هر وقت یه آهنگی میذارم سریع میدویی میای از صندلی بالا و شروع میکنی به نای نای کردن
قوبونه اون نگاه شیرینت برم
خیلی اینجا رو دوست داری و حسابی بهت خوش میگذره
بوسسسسسس تا خاطرات شیرین بعد
خدایا همه فرشته های کوچک را در پناه خودت شاد و سالم نگهدار