سلام الینا به خاله جونی ها
سلام سلام
سلامی گرم به خاله جونی هایی که احوالپرس بودن و از وب من تو این مدتی که نبودم دیدن کردن و نظرگذاشتن از همتون ممنونم و میبوسمتون
ما بالاخره اومدیم خونه خودمون و یه طورایی کارای مامانم داره تموم میشه اینقده کار داشت که اصلا با من بازی نکرده که هیچ نمی ذاره خودمم با خودم بازی کنم دیروز روی میز یه مجسمه ای بود داشتم باهاش بازی می کردم که افتاد پایین مامانی که همش میگفت چرا شکوندی ... نیگاه چیکار کردی ... من آخرش نفهمیدم یعنی چی ؟؟
حالا حتما عکس گرفته ازش واستون میذاره ... من فقط داشتم باهاش بازی میکردم ... اونم که دیگه نیست
ولی خیلی خوشحالم خونمون خیلی بزرگه من خونه های بزرگ رو خیلی دوست دارم که همش راه برم از اینجا به اونجاااااا من راه رفتن رو خیلی دوست دارم مامانم همش میگه یکم بشین ولی من دوست ندارم ...حالام که دیگه .. تابعد
بای بای