پنجمین و ششمین مروارید
سلام عسل مامان
قوبونه اون مرواریدای نازت بشم عزیزم که اینقده با ناز اومدن... نیومدن و نیومدن وقتی هم که اومدن همه با هم الهی بگردم این دخمل نازمو خدا میدونه چقدر اذیت شدی ولی بالاخره پیروز شدی دیگه ...
تازه هفتمین و هشتمین مرواریدت هم همین نزدیکیاست که بدرخشه بازم مبارکت باشه عسلم
وای از شیطونیات که چی بگم:
جدیداً از صندلی به کمک پایه میز تحریر میری بالا و دوباره از روی صندلی میری روی میز و کلی ذوق میکنی و برای خودت کف میزنی و تشویق میکنی خودتو طوری به ما نگاه میکنی اینگاری خیلی شجاعی ...یکی نیست بگه آخه شیطون خانوم این کارا مگه ذوق هم داره ؟؟
کلی مامانی رو از این کارات میترسونی آخه واقعا خطرناکه عزیزدلم
استقبال
وقتی آیفون زنگ میخوره به هر کاری که مشغول باشی بلند میشی سریع میری سمت در و پشت سر هم میگی بابا بابا
صدای زنگ آیفون برای دخمل نازم نوید اومدن بابا رو میده
خلاصه وقتی در رو هم باز میکنم سریع میدویی تا برسونی خودتو به باباجون و بابا جون هم کلی انرٍژی میگیره از این استقبال گرمی که ازش میکنی
اگر هم کس دیگه ای باشه کفشاتو سریع بهش میدی و میخوای که پات کنه و ببرتت بیرون کاری نداری که مهمونمون باید بیاد داخل و...
موقع رفتن بابا جون و هر کس دیگه ازش میخوای که بری بغلش و با خودشون ببرنت بیرون
خوردن غذا
خدارو شکر غذا خوردنت خیلی خوبه وقتی که خیلی گرسنه هستی غذا رو که میذارم دهنت هنوز قورتش ندادی میخوای که قاشق بعدی رو بذارم دهنت با اشاره سرت و کلمه بده ازم میخوای سریع این کارو انجام بدم... قوبونه غذاخوردنت بشم که اینقدر شیرینه و مامانی رو کلی میخندونی با این حرکات جالبت.
میبوسمت هر چند از بوسیدنت سیر نمی شوم