نوشهر- بهار 93
سلامممم ما اومدیم با عکسای پر خاطره از سفرمون
حدود ساعت 5 بعداز ظهر17 خرداد بود که رسیدیم مجتمع آموزشی رفاهی بانک مرکزی بعد از گرفتن یه کوچولو خستگی با دخملی دوش گرفتیمو آماده شدیم اومدیم محوطه و دیدن دریای عزیز
دخملی همین که چشش به وسایلای بازی افتاد ذوق کنان دوید و مونده بود توپ بازی کنه یام سرسره بره یا...
روز بعد و بازهم دریا و بازی و کلی فعالیت
صبحا بعد از صبحانه سریع میرفتیم داخل محوطه ازمحیط و هوای دلنشین اول صبحی لذت میبردیم
همین که چشت به دریا افتاد کلی ذوق کردی ملوس مامان
تا اینکه کم کم حسام جونو بقیه اومدن و باهاشون مشغول بازی شدی
داشت دعواتون میشد واسه سطل و بیل ... رفتم سوئیت لباس مناسب برداشتمو واسه دخملی هم یه سطل و ... خریدیم و اومدم پیشت و کلی از دیدن سطل وسایلاش خوشحال شدی دیگه اجازه نمی دادی کسی بهشون دست بزنه و همش میگفتی این مال منه
ابولفضل جون هم به جمعتون پیوست و دیگه کم کم داشت بهتون بیشتر خوش میگذشت
بقول خودت افولفض کلی باهات بازی کرد و خیلی خوشحال بودی مدام میگفتی مامان نیگا کن
عمو جونو نازنین جون هم به جمعتون اضافه شدن
بعدشم یه فوتبال ساحلی تدارک دیدید
بعدازظهر و بازم ساحل و ماسه بازی
دخملی همش با اون قالب ماهی واسمون ماهی درست میکرد
اینم نمایی دور از تیم مسافرتی مون
اینم ما ( برگرفته از مدل عکس مرجان جون که خیلی خوشم اومده بود ولی همسری زیاد همکاری نکرد جالب نشده )
اینجام اومدیم رستوارن واسه شام هر کار کردم که بریم سوئیت لباساتو عوض کنم و سطلتو بذاری نه که نه با همون سطلت بغل بابایی اومدی نشستی پشت میز و باز مامانی رو حرص
تعداد عکسا زیاده و مجبورم تو دو سری آپ کنم
فعلا بای