اتفاقات خوب اتفاقی
سلاممممممم به دختر عزیزم
و سلاممم به دوستای گلللللللللل
دو هفته ای هست که سخت مشغول اتفاقای خوب شدیم که هم شیرین بود و یه کوچولو سخت
از روز قبل از شروع این اتفاقات میگم
چهارشنبه بود بعد از انجام کارای روزمره خونه یه طورایی بی حوصله نشسته بودم روبروی تلویزیون که یه روزنامه چندروز پیش نظرمو جلب کرد. برداشتمشو شروع به خوندن و ورق زدن تا اینکه به یه آگهی استخدامی شرکت بازرگانی بزرگ و معتبر چشم افتاد که درخواست همکاری چند نفرخانم رو داشتند
گوشی رو برداشتمو زنگیدم شزوع به پرسش و پاسخ از طرف مقابل (که بعدا متوجه شدم ایشون مدیر اونجا بودنو من هر چی دلم خواسته بود سوال کرده بودمو.... بماند) خلاصه بعد از صحبتها و اعلام حدود 7 سال سابقه کاری ایشون خواستن که حضوری برم اونجا واسه صحبتهای نهایی
یه لحظه شوکه شدم الکی الکی داشتم استخدام میشدم خیلی واسم غیر منتظره بود البته نا گفته نماند که قبل از اون جریان سه ماه گذشته تصمیم داشتم کم کم اقدام کنم و از بیکاری دریام یا یه کوچولوی دیگه داشته باشیم یامن یه جا مشغول بکار شم آخه از یه شکل بودن روزهام اصلا خوشم نمیاد و احساس میکنم زندگیم جریان نداره .... تا اینکه اون جریان پیش اومد و خواست خدا نبود دیگه واسه این یکی خواسته باید کم کم دست بکار میشدم که اتقاقی درست شد خداروشکر...
زنگ زدم به بابا جونو جریان رو گفتم و خواستم زودتر بیاد تا با هم بریم آخه ساعت 4 وقت مصاحبه داشتم بابایی اومد و شما رو بردیم خونه مامان جونو رفتیم
از همون شرکتایی بود که دوست داشتم بزرگ بروبیا و عالی
اول از همه وجود شمادخترعزیزم رو بیان کردمو خواستم که نیمه وقت باشم آخه ساعت کاری شرکت ازصبح ساعت 7:30 بود تا 7 8 بعداز ظهر به علت وجود تراکم شدید کاری که نزدیک سال جدیدم هست و...
که بعداز 1 ساعت و نیم صحبت و هماهنگ کردن مدیر با مسئول قسمت قرار شد از ساعت 10:30 برم تا 30 :6 بعد از ظهر (حداقل 8 ساعت رو باید برم)
خوبی این زمان بخاطر اینه که صبح مجبور نمی شم از خواب نازبیدارت کنم واسه بردنت به مهد خودت 8:30 دیگه بیداری و بعد از خوردن صبحانه و یه سری کارا 10 میریم مهد یه دوساعتی بازی میکنی نهارتو میخوری 2و 3 ساعت رو بخوبی میخوابی کلاً 5 6 ساعت میشه که پیش هم نیستیم .
خلاصه همه چی بخوبی پیش رفت و از شنبه 12/3 رسما ً شاغل شدم
هفته اول رو میبردمت خونه مامان جون و این هفته رو دختر خوشگلمو میبردم مهد (بماند که چقدر دنبال یه مهد خوب گشتیم با باباجون که خدارو شکراونم بخوبی پیش رفت و راضیم )
تصمیمی هم که واسه مهد گذاشتنت داشتم به خوبی عملی شد و با رفتنت تو این ساعتا خوب سرگرم میشی و چیزای خوب یاد میگیری
ناگفته نمونه که یه خورده چون با فضای جدیدی داشتی آشنا میشدی یه خورده سخت بود واست ولی کم کم داری عادت میکنی من ساعت 10 میبرمت یه چند دقیقه ای میشینم و بعد 10 ربع میام بیرون و سریع میگازم تا 30 :10 برسم محل کارم باباجون ساعتای 3 یا 4 میاد دنبالت روزای اولم تا1:30 2 بودی کم کم ساعت بودنت تو مهد بیشتر میشه که دل زده نشه گلم
نهارتم خوب داری میخوری اینروزا واست هر چی که میذارم مربیت میگه خوب میخوری آخه با بچه هایی و این باعث میشه بهتر غذاتو بخوری
طی صحبتهایی که با مربیت داشتم شعر و نقاشی و بازیهای خوب یاد میگری که از این بابت هم خیلی خوشحالم
آخه حیف بود روزهای خوبمونو یه شکل و تکراری طی کنیم خوشگلم
به امید روزهای بهتر