این روزهای مــــا 3
سلام سلاممممم به همه دوستای گلم
و سلام به دخمل شیرینم
آخخخخخخخخخخ که چه روزهایی داشتیم گرم و سررررررددد پر مشغله
گرم از اون جهت که واقعا دیکه داشتیم از همه چی ناامید میشدیم وسط زمستونی اینگار نه اینگارکه از برف و سردی خبری باشه به حدی که بین روز از شدت گرما بخاریهارو خاموش میکردم و دخملی همش میخواست لباساشو در یاره و بارکابی راه بره
یه روز هم که واسه شادی دخملی رفتیم پارک و کلی خوشحال بودی و سرسره بازی کردی هوا هم که بهاری بود به قول مامان یکی از بچه های توی پارک موندیم خوشحال باشیم یا ناراحت از اینکه هوا خوبه و میتونیم بیایم بیرون و بچه ها یه دلی از عزا دریارن یام که ناراحت که مثلا وسط زمستونیم و خبری از سردی و برف نیست
یه روز خوب دیگه که با دخملی رفتیم مرکر خرید نزدیک خونه .. خانوم گل اصرار دارن که کیف پولم دستش باشه منم که دیگه باید کوتاه بیام
تا اینکه هفته پیش وضعیت هوا واقعا همه رو غافلگیرکرد یه برف کم ولی با سوز و سرمای شدیـــــــــــــــدد وای که یادم میاد سرما تمام وجودمو میگیره طوری شده بود که به هیچ عنوان جرات بیرون رفتن از خونه رو ندداشتیم بعد از گذشت سه چهارروز متوالی یه خورده هوای خشک و سرد شکسته شده و کمکی بهتر شده وای که یه روز به خاطر تموم شدن مدت اعتبار گواهینامه ام رفتم اقدام کنم که مدت اعتبار 10 سالش تموم شده بود 10 سال بعدی رو باید تمدید میکردم بگذریم از اینکه چقدر زود گذشت ....خلاصه یه سری کارارو انجام دادم چنان یخ زدم که تا شب احساس میکردم گرم نمی شم هر کار میکنم که طفلی باباجون دیگه یه رختخواب گرم و نرم کنار بخاری درست کردو.تا صبح تخت خوابیدم خیلی چسبید کم مونده بود برم تو بخاری از شدت سردی خونه وای گفتم سردی خونه تنم میلرزه اصلا گرم نمی شه و دخملی هنوز کوتاه نیومده واسه پوشیدن دمپایی و پاپوش ... حتی یه روز جوراب شلواری پاش کردم اولش خوشحال شد و گفت میخوایم بریم بیرون همین که فهمید خبری نیست از بیرون رفتن اصرار که دریار وقتی دید کوتاه نمیام زبل خانوم گفت جیشششششش دارم جیشششش تا اینکه سریع دراوردم ولی نگو منو گذاشته سر کار وروجک شیطون خلاصه منم مجبور به پوشیدن روی سرامیکا شدم با پتو یه طورایی خونمون شبیه مسجد شده ولی دیگه چاره ای نیست بالاخره باید یه کاری میکردم وگرنه دخملی که همکاری نمیکنه و خدایی نکرده سرما میخورد آخرش
اینم یه قسمتی از خونه پتو پیچمون
نقاشی کردن دخملی دیگه به تصویر کیشدن میوه رسیده آفرین به دخمل با استعداد پر تلاشم
یه روز سرد رو با خاله بازی شروع کردیم و الینایی از این فنجون و قوری که مامانم از سوریه که اون قبلنا رفته بودن داده کلی خوشحاله و سرگرم همش بهم میگه آب کن قوری رو واسم چای میرزه و تعارفم میکنه
از دست شیطون بلا که یه چیزی ببینه باید انجام بده
آب میخوره داره قرقره میکنه مثلا گلوش درد میکنه
الینا خانوم تازه بافنده هم شده ... وقتی میبینه چیزی میبافم میاد میگه مامانی چی میفافی منم مثلا میگم کلاه ...کلاه میفافی آفرین ... و میاد جلو به اصرار میل قلاب رو ازم میگیره که بده میخوام بفافم
سرعت دست دخملی رو داشته باشید
اینروزا خیلی درگیر بودم سه چهار روز اول که از شدت سرما چسبیده بودم به بخاری وحال هیچی رو نداشتم روزهای دیگه هم همش بیرون بودم و یه سری کارای اداری و بانکی ...
انشاا... به زودی پیشتون میام دوستای عزیزم دلم خیلی واستون تنگ شده