روزانه های شیرین 7
سلام به دخترک شیرین زبونمون
عسل خانوم این روزا دیگه اینقده شیرین زبون شده که حد نداره و همش باعث خنده و یا شایدم متعجب شدن من و بابایی میشه تعداشون خیلی زیاده و الان حضور ذهن ندارم واسه ثبتش ولی دوتا از شیرینی هاش بدجور دل من و بابایی رو برده
یکی اینکه یه چند وقت پیش باباجونی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود به من که یه خورده فاصله داشتم گفت همون کنترل رو میدی منم به سمت بابایی رو زمین کشیدم و گفتم پیش شما
دیدم که خیلی متعجب نگاهم کردی ولی متوجه نشدم که قراره چه اتفاقی بیوفته نگو خانوم این عمل رو ضبطش کرده چه جورم
از اون روز هر وقت بهت میگم الینا جونی فلان چیز رو میدی بهم میری سریع میاری و از چند قدمی من خم میشی و میکشی به زمین به سمتم و میگی پــیــشده منم که
دوم اینکه چیزایی رو که نباید برداری رو بشمار سه برمیداری و میری سریع یه جا مثلا قایم میشی وقتی میام پیشت و میگم بده به مامان دستاتو میبری پشتتو مثلا میزاری پشتت بعد بهم دستای خالی رو نشون میدی و
میگی نیست نیگاه کن پیشی برد یام که رفت تموم شد نیست دیگه
به قول باباجون فیلمایی رو سرت در میاوردیم رو داری سرمون در میاری
خب حالا میریم سراغ یه تعداد عکس شیرین
شیطونک ما دیگه کم خونه رو شلوغ میکرد با اسباب بازیهای و ... حالا رسیده به کاغذ پاره کردن و پخش خونه کردن اینروزا کارم شده کاغذ ریزه جمع کردن از دورو بر خونه
معلوم نیست تو فکر چه خرابکاری دیگه هست شیطونک
عشق خودکار و دفتری و مدام خط و خطوط میکشی و وقتی بهت میگم این چیه که کشیدی میگی بادمجون
دیگه خدارو شکر الینا خانوم یه چند روزیه حسه دخترونه رو بدست آورده و داره دیگه کم کم با عروسکاش ارتباط برقرار میکنه چند روز پیش دیدم صدایی ازت نمیاد آروم اومدم تو اتاق دیدم یکی از عروسکاتو برداشتی آروم و بی صدا گرفتی تو بغلتو داری با محبت بهش نگاه میکنی و بغلش کردی اینقدر از این صحنه خوشم اومد وقتی همین طور داشتم با لذت نگاهت میکردم متوجه ام شدی و گفتی بــــرو
اینجام خودت رفتی بالش و پتو رو برداشتی و عروسکاتو میخواستی بخوابونی
خب اینم از هدیه شب یلدای الینا جونی خودمون
خودم بافتم مدلشو از یکی از وبلاگ های هنری برداشتم و سریع واسه هدیه شب یلدای عسلم آمادش کردم تا تو زمستونی که قراره از راه برسه عسلم استفاده کنه
پروردگارا آرامش را همچون دانه های برف
آرام و بی صدا
بر قلب کسانیکه برایم عزیزند بباران
آمین