روزهای تلخ و شیرین
سلاممم به عزیزم
دختر نازم یه چند روزی بود که حالش خوب نبود عزیزم اینقدر ماشاا... شیطون و شیرینی که وقتی گاهی اوقات حال خوشی نداری بدجور دل منو باباجون میگیره آخه واقعا به شیطنتهات و شادیهات عادت کردیم و اگه یه روز اینطور نباشی ناراحت میشیم
از حال عزیزم بگم که سه چهار روزی بود نمی دونم گرفتار ویروس لعنتی شده بودی یام که معده ات بهم ریخته بود که اسهال استفراغ شده بودی و تب هم داشتی خلاصه که منم با این اوضاع بی حالی خودم دیگه فکر کن چه روزایی بوده
خدارو شکر که زود خوب شدی و با یه بار دکتر رفتن به خیر گذشت تصمیم داشتیم دوباره پیش دکتر خودت ببریم که حالت رو به بهبودی بود و آب عسلی که واست درست میکردم رو خوب میخوردی و همین باعث شد زودتر خوب شی چون آب بدنت داشت کم میشد و اگه شیشه آب عسل رو نمی خوردی که هیچی ... واسه سفت شدن شکمت هم دکترت گفت موز و کته ماست بهت بدم که به هیچ عنوان نمی خوردی ولی دیگه با باباجون به اجبار بهت دادیم و خدارو شکر خوب شدی
عزیزم دلم چقدر اینجا بی حال و بی رمقی آروم خوابیده بودی و واست عمو پورنگ گذاشته بودم
انشاا... که همه بچه ها همیشه سالم و سرحال باشن
دختر گلم که رفته رفته حالش بهتر میشد تصمیم گرفتیم با باباجون ببریمش سرزمین بازیها تا حال و روحیه اش بهتر شه
اینجام آماده شدیم منتظر باباییم که بیاد ولی شما بی صبرانه منتظری که بری بیرون و با حال بی حالی داری گریه میکنی که بریم هرچی میگم بابا بیاد بعد میریم به گوشت نمی ره که نمی ره
اینجام که رفتی جای در میخوای که باز کنم و بری
ا
دیگه منم که حریفت نشدم ازت خواستم اینجا بشینی تا بابا بیاد شما هم خوشحال قبول کردی
مامان که یه چیزایی هوس کنه دخملی هم هوس میکنه
دیگه اومدیم به سرزمین بازیها و الینا خانوم هم کلی خوشحال بود
فدای اون لپای نازت برم که آب شده
عزیز دلم خیلی خوشحال بود ولی بخاطر مریضیش که ضعیف شده بود زیاد شلوغ کاری نمی کرد و آروم بود
عزیز دلم از همینجا اشتها دیگه باز شد و تازه درخواست ساندویچ هم داد
اینا رو که دیدی کلی خوشحال شدی و بلند بلند میگفتی کلامیزی (کلاقرمزی)
بابایی هم یه دل سیر بولینگ بازی کرد البته جالب اینجاست که گفتم واسه من بگیره چون خیلی دوست دارم غافل از اینکه من تو این شرایط نمی تونم که بعد بابا گفت راستی تو که نمی شه با این اوضات چون سنگینه توپا اون موقع بود که کلی خندیدم و یه طورایی دوزاریم افتاد که به به
عسلم اینجا رو دیگه دلش نیومد و از همه بیشتر خوشش اومده بود
چهارشنبه شب رفته بودیم یه تعداد کمی اومده بودن و خیلی عالی بود واسه شما که یه طورایی اختصاصی شده بود فضاهای بازی کردنت
وقتی میگم عشق سرسره ای نگو نه
همش میرفتی سر میخوردی و میوفتادی وسط اون توپا و کلی کیف میکردی
اینجام داشتی واسه مامان هنرنمایی میکردی قوروبونت برم
خداروشکر از فردای این روز روحیه ت خیلی خوب شد و خوب داری غذا میخوری و اوضات هم خوبه واقعا که شما بچه ها چه دنیایی دارید...واسه خودمم خیلی عالی بود چون چند روز با ناخوشی روبرو بودم خیلی حالم بهتر شد
عزیز ودوست داشتنی هستی دخترکم بدون سلامتی و شادیت برامون خیلی با ارزشه
پس همیشه سالم و شاد باش