الینا عزیزمالینا عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
سینا عزیزمسینا عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره

الـیـنـا مـلکه شـهرعـشق

متنی از زبان یک مادر

1392/7/24 15:59
377 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام دخترکم 

یه متنی تو فیس بوکم خوندم به نظرم جالب یه خورده غم انگیز بود ولی یه طورایی واقعیت زندگیه که متاسفانه ناخواسته انجام دادیم بعضی موقع ها یه خورده کم لطفی کردیم و متوجه نبودیم و باهمه این واقعیتها خواسته هایی برای دوارن میانسالی و کنهسالیمون داریم که امیدوارم بتونیم همینطور برای پدر و مادرمون نیز خواسته ها رو برآورده سازیم خواسته که نمی شه گفت بهتره بگیم وظیفه مونه چون عاشقانه در آغوششان گرفتند و احتیاجاتمان را برآورده ساختند و در عوض ما هم باید چنین باشیم انشاا...

 

فرزند عزیزم

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی...صبور باش و مرا درک کن

اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف میکنم....و یا هنگامیکه نمیتوانم لباسهایم را بپوشم...

صبور باش و زمانی را به یاد آور که همین کارها را به تو یاد می دادم.

اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری است و کلماتی را چندین بار تکرار میکنم...

صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا بده....

وقتی نمی خواهم حمام کنم ....نه مرا سرزنش کن و نه شرمنده

زمانی را بیاد آور که تو را با هزار و یک بهانه وادار میکردم که حمام کنی.

وقتی بی خبری ام   را از پیشرفتها و دنیای امروز میبینی...با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.

وقتی حافظه ام یاری نمیکند و کلمات را به خاطر نمی آورم ...به من فرصتی بده تا بیاد بیاورم....

اگر نتوانستم  عصبانی نشو ...برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن

داشتن است.

وقتی نمی خواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن...من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم.

وقتی پاهای خسته ام اجازه راه رفتن به من نمیدهند...دستهایت را به من بده....همانگونه که من دستهایم

 را به تو دادم آنزمان  که اولین قدمهایت را بر می داشتی.

و زمانی که به تو میگویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم وووو اینکه میخواهم بمیرم...عصبانی نشو...

روزی خواهی فهمید...زمانی متوجه می شوی که علیرغم همه اشتباهاتم همواره بهترین چیزها را برای تو

خواسته ام و همواره  سعی کرده ام که بهترین ها را برایت فراهم کنم.

از اینکه کنارت هستم عصبانی و خسته و ناراحت نشو .تو باید کنارم باشی و مرا درک کنی.

مرا یاری کن همانگونه که من تو را یاری کردم.آن زمان که زندگی را آغاز کردی.

یاریم کن تا قدم بردارم.به من کمک کن  تا با نیروی عشق و شکیبایی تو این راه را به پایان برم.

من با لبخند و با عشق بیکرانم جبران خواهم کرد...همان عشقی که همواره به تو داشته ام....

فرزند دلبندم دوستت دارم

  

   

 

 
.: عسل مامان و بابا الینا جان تا این لحظه ، 2 سال و 2 ماه و 2 روز و 0 ساعت و 46 دقیقه و 21 ثانیه سن دارد :.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مهسا مامان نورا
24 مهر 92 21:25
عزیزم خیلی زیبا بود امیدوارم که همونطوری که نوشتی در برابرمون عمل کنند
و ما رو از آغوش گرمشون محروم نکنند.


آره به دل منم خیلی نشست .
انشاا... که همینطور باشه
اعظم
25 مهر 92 23:06
عزیزم خیلی غمناک بود .من تازه این چیزهارو فهمیدم از وقتی دور شدم تازه قدردونستن رو یاد گرفتم


آره متاسفانه دیر متوجه میشیم ولی بازم خدارو شکر زمان هست واسه جبران. تازه اعظم جون وقتی مادر شی بیشتر درک میکنی و قدروشونو میدونی .
بابا
25 مهر 92 23:53
هیچکی پدرومادر ادم نمیشه


آره بخدا
بابا
26 مهر 92 11:14
http://amoo-poorang-web.blogfa.com/post/31


ممنون عالیه واسه الی جونی.
مرجان مامان آران و باران
26 مهر 92 21:04
خیلیییییی قشنگ بود ولی خوب یه ذره هم ناراحت کنندهههههههههه


آره واقعا
ببوس آرن عزیزم رو.
نفیسه
27 مهر 92 1:39
اشکم رو در اوردی



الهی عزیزم... واقعیته منم واسم ناراحت کننده بود.
الهه مامان روشا جون
12 آبان 92 1:08
واقعا مطلب پر از تلنگریه.خیلی زیباست.


آره خیلی