دیدار با یک دوست قدیمی و وبلاگی
سلاممممممممممم
عزیز دلم چطوره
خوبی عسلم
تو یکی از پستهای قبلی نوشته بودم دوست دارم ملاقاتی داشته باشم با دوستای وبلاگی
جالب اینجاست که یکی از دوستای خوبم که قبلا با هم بودیم یه دوست وبلاگی هم هست و یه چند سالیه برای زندگی رفته آلمان و دیگه سالی یکبار هم رو میبینیم ایندفعه دعوتشون کردیم خونمون .خیلی خوب بود که دوباره دیدارمون تازه شد و میشه گفت یه دیدار وبلاگی هم بود
فقط خاله جون اعظم فعلا نی نی ندارن شاید انشاا... سال دیگه با نی نی شون اومدن خونمون خدارو چه دیدی
واییی از شما دخمل گلم بگم که خیلی خوب بودی و اصلا اذیت نکردی خاله جون هم کلی باهات بازی کرد و شما هم باهاش خیلی زود صمیمی شدی از این بابت خیلی خوشحالم که دخترکم خونگرمه و رفتار اجتماعی داره موقع شامم بینهایت خوب بودی طوری که من متعجب شده بودم فکر نمی کردم آروم بشینی و شامت رو بخوری
البته یه خورده از سوپت مونده بود به خاطر آروم خوردنت که عموجون رضا لطف کرد و بقیه غذا رو بهت داد و شما هم خیلی قشنگ میخوردی (صحنه جالبی بود)
شب خیلی خوبی بود. امیدوارم دوستیمون همیشه پایدار باشه و تو عسلم هم در آینده با نی نی شون دوست خوبی باشی