روزانه های شیرین
سلام به عزیز دلمون
دختر عزیزم روزبه روز شیرین تر میشه و به شیطنتهاش اضافه چند شب پیش با خیال راحت میخواستم بشینم پای سیستم و یه خورده وب گردی کنم شما گل دخمل نمی ذاشتی تا اینکه از بابا خواستم یه خورده باهات بازی کنه بلکه منو یه خورده به حال خودم بذاری خدارو شکر حدود یه ساعتی بود مشغول بودید بعد که اومدم پیشتون دیدم به به بابا هم مثل اینکه یاد دوران کودکیش افتاده و تو رو به جای دفتر نقاشی گیر آورده و حسابی روت نقاشی کشیده شما هم از خدا خواسته خوب نشستی جلوش و از این بابت کلی لذت بردی
بهت میگم اینا چیه
میگی ساعت اننگو
منم که
میگم پاهات چی شده میگی جویابه منم که
جمعه پیش رفتیم باغ وحش آخه خیلی به حیوانات علاقه نشون میدی مخصوصا پرنده ها که این علاقه باعث شد هر چه زودتر به یه همچین مکانی ببریمت و از نزدیک ببینیشون و خوشحال شی
عکس العملی که ازت میدیدم متعجب بودنت بود که خیره میشدی و چشم ازشون برنمی داشتی
اینجا دیگه نهایت متحیر شدنت بود
کافیه فقط بابا از سر کار برگرده همش میری پیشش و خیلی نازززز میگی بیم بیرون (بریم بیرون ) من و بابا هم که دلسوز سریع آماده میشیم و تا اطراف خونه میریم و میچرخیم تا خوب تخلیه شی . از پارک رفتن خسته شدیم و رفتیم پاساژ نزدیک خونه . همین که بچه ها رو سوار این وسیله ها دیدی خواستی که سوار شی خوشبختانه دیگه نمی ترسیدی
فقط قشنگاشو بچه ها نشسته بودنو این خرس آویزون نصیب دخمل ما شد
قوبونت برم که خوشحال بودی و نمی خواستی بیای پایین
وایییییییییی از دست این دخملی
کافیه در خونه رو باز کنم و بخوام یه خورده تمیز کنم با سرعت تمام میزنی بیرون و جیک ثانیه روی پله هایی تابخوام بیارمت پایین به پاگرد بالارسیدی و با جیغ تمام میخوای که کاری به کارت نداشته باشم
اینم کشف جدید جایگاه دخملی
امیدوارم هممون سعی کنیم گمش نکنیم