الینا عزیزمالینا عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره
سینا عزیزمسینا عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 5 روز سن داره

الـیـنـا مـلکه شـهرعـشق

روزهای گرم زندگی

روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو تویی که برایم از همه چیز بالاتری  میخوانمت تا دلم آرام بماند   ...
10 تير 1393

تـیرماه گــــــــــرم

سلاممم سلامی گرم به دختر گلممممم و دوستای مهربونمون  تابستونه گرمم از راه رسیده و حسابی داره تو این روزها خودنمایی میکنه واییییییییییی که چقدر گرمه هوا و منم چقدر بیحال   همین که میری بیرون یه جایی بازاری چه میدونم گشتنی اینقده میسوزی و خیس میشی که از هر چی بیرون رفته بدت میاد و ترجیح میدی تو خونه باشی و از باد کولر بی نصیب نمیونی حتی برای دقایقی.. منم که بدجور گرمایی شدم نمی دونم نه تحمل هوای خیلی سرد رو دارم نه گرم کلا تو یک کلام عصبی و کلافه  میشم  بگذریم  4/4  به یادموندنی ترین روز زندگی من و بابایی هم رسید  و وارد نهمین سال ازدواجمون شدیم وای خدای من چقدر زود گذشت 8 ساله که من با...
7 تير 1393

نوشهربهار93 - سری 2

سلامممم خوشگلم سری دوم عکسای سفری که خیلی بهت خوش گذشت رو اومدم بزارم صبح روز بعد همین که صبحونه رو خوردی سلطلتو برداشتی و گفتی مامان بریم   الینا اینجا میگه مامان کفشاتو درار بیا با هم ماهی درست کنیم دخملیمون از آب بازی خیلی خوشش میاد ولی نمی دونم چرا دریا و این همه آب که میبینه دوست نداره اصلا بره سمتش عاشق سرسره ای مخصوصا از نوع بزرگ با شیب زیاد یه طورایی هیجانی  این رو رفتی حالا نمی دونم برای بار اول میترسدی یام که میخواستی واسه باباجونت ناز بیاری چنان اون بالا گریه کردی و میگفتی میترسم که بابایی هم اومد کمکت و از اون به بعد ولکن اینجام نشدی دیگه  دوست ه...
27 خرداد 1393

نوشهر- بهار 93

سلامممم ما اومدیم با عکسای پر خاطره از سفرمون       حدود ساعت 5 بعداز ظهر17 خرداد بود که رسیدیم مجتمع آموزشی رفاهی  بانک مرکزی بعد از گرفتن یه کوچولو خستگی با دخملی دوش گرفتیمو آماده شدیم اومدیم محوطه و دیدن دریای عزیز دخملی همین که چشش به وسایلای بازی افتاد ذوق کنان دوید و مونده بود توپ بازی کنه یام سرسره بره یا... روز بعد و بازهم دریا و بازی و کلی فعالیت  صبحا بعد از صبحانه سریع میرفتیم داخل محوطه ازمحیط و هوای دلنشین اول صبحی  لذت میبردیم همین که چشت به دریا افتاد کلی ذوق کردی ملوس مامان تا اینکه کم کم حسام جونو بقیه اومدن و باهاشون مشغول بازی شدی&nb...
24 خرداد 1393

روزهای شیرین پایانی بهار

سلاممم  به دوستای گلمونو گل دخملمون یه چند روزی رفته بودیم به دیار سرسبز و با طراوت شمال و با کلی عکس از دخملیییی برگشتیم خوب بود مخصوصا واسه دخملیییییییی کلییییی بازی کرد تا جایی که دیگه با کمبود انرژی مواجه میشد    حالا سر فرصت میام تمام عکسارو میزارم  تا بعد    ...
22 خرداد 1393

روزهای شیرین بهاری 4

سلام به دختر عزیزم و دوستای گلمون دختر عزیزم دیگه داره مثل بلبل صحبت میکنه بعضی اوقات چنان شیرین و خوردنی میشه که نگو و بعضی اوقات هم حرصصصصص در میاره بدجور مثل طوطی شده هر چی بشنوه میگه و تکرار میکنه موندم چیکار کنم میبرمت بیرون یا خونه کسی اگه چیزی رو که نباید بشنوی رو بشنوی کارم دراومده است تا بخوام از زهنت ببرم بیرون یام همینطور حرکتی چیزی رو اگه ببینی دیگه یه طورایی با خودم میگم اوه اوه بیچاره شدم رفت و کارم دراومده تا بخوام که جزء رفتارت نباشه خلاصه که فکرم بدجور مشغوله که این دوران حساس رشدت چطور میگذره راستش نگرانم ولی وقتی فکر میکنم  با خودم میگم هر چی حساس بشی بدتر مبشه و به چیزای خوب سعی کن فکر کنی خلاصه که رفتم تو فکر ...
5 خرداد 1393

روزهای شیرین بهاری 3

سلاممم به دوستان گل و جوجه ناز خودمممممممم جوجه ناز که میگم از اون جهته که وقتی میای تو بغلم چنان ناز میکنی که دلم واست غش میره و جیک جیک کردناتم که به اوجش رسیده چنان دیگه داری صحبت میکنی که بعضی از کلماتشم نا مفهوم ولی بااعتماد به نفس کامل میخوای تند تند مثل ما صحبت کنی در کل خیلی شیرینی و دلنشین عزیزکمممممممممم جوجه نازم خودش یه جوجه داره که حس مادری رو بدجور داره روش اجرا میکنه  چند شب پیش یه اتفاق جالب و خوبی واسه بابا افتاد واسه شیرینیش بردمون شام بابا قدرت    رفته بودیم خونه دایی جون همین که چشت افتاد باز به شکلات از خود بیخود شدی و به هیچ کدوممون اجازه برداشتن ندادییییییییی ...
29 ارديبهشت 1393

سی و سه ماهگیت مبارک گلم

سلام به نازنینم سلام به فرشته معصومم که 33 ماهه شده  33 ماه با هم بودنمون مبارک  3 ماه دیگه  3 سالت تموم میشه  و فرشته نازم خانوم تر و عاقل تر از قبل میشه  عزیزم بدون که خیلی دوست داریم و عاشقتیم                                          ...
25 ارديبهشت 1393

♥ بابا جونم - همسر عزیزم♥

بابای عزیزم  پشتم به تو گرم است. نمی‏دانم اگر تو نبودی، زبانم چطور می‏چرخید، صدایت نزنم! راستش را بخواهی، گاهی، حتی وقتی با تو کاری ندارم، برای دل خودم صدایت می‏زنم؛ بابا! آن‏قدر با دست‏هایت انس گرفته‏ام که گاهی دلم لک می‏زند، دستانم را بگیری. هر بار دستانم را می‏گیری، خیالم راحت می‏شود؛ می‏دانم که هوایم را داری و من میان ازدحام غریبی، گم نمی‏شوم و تو هیچ وقت دستم را رها نمی‏کنی... . همسر عزیزم  با تو، باران بهاری‏ام را پایانی نیست و بی‏تو، پرنده‏ای آشیان گم‏کرده در جاده‏های پاییزم. تو که هستی، پنجره، با بال‏هایی گشوده از آفتاب، ...
23 ارديبهشت 1393