الینا عزیزمالینا عزیزم، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
سینا عزیزمسینا عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

الـیـنـا مـلکه شـهرعـشق

سپری کردی روزهای سخت اما شیرین 2

سلاممممممممممممممم سلام عزیز دل مامانیش و باباییش دخترک قشنگم چیزی دیگه به خانوم شدنش نمونده نمی دونی این روزها چه روزهایی بود واسمون برای من که یه تجربه خیلی دلنشینی بود با تمام اینکه دلم واست خیلی تنگ میشد ا زاینکه وقتی مشغول بازی بودی و یهو از شیر یادت میومد و سریع میدویدی بغل مامان و یه دل سیر شیر میخوردی  اما این روزها دلت اینو میخواست ولی با یه نگاه به من بهم میفهموندی که مامان شیر میخوام ولی اینگار نه نمیشه که بخوام و دوباره میرفتی سراغ بازی .... عزیزمی روز به روز بهت وابسته تر میشم مخصوصا تو این روزها مطمن باش اگه شیر نمی خوری اما آغوش گرمم گرمتر از قبل در انتظارت است هر لحظه که &nbs...
7 ارديبهشت 1392

سپری کردن روزهای سخت اما شیرین

سلاممممممممممممممم سلام به دختر عزیزم این روزها دخترم با رفتارهای منطقیش مامانشو بیشتر عاشق خودش کرده آخه اصلا یه همچین انتظاری ازت نداشتم  نا گفته نمونه که شب قبل به همین نیت رفتیم حرم و دعام این بود که خدا بهمون کمک کنه و بیشتر به الینا تا بتونه این مرحله رو به راحتی پشت سر بگذاره و اذیت نشه و همین طور هم شد خدایا شکرت 92.01.30 جمعه شب :حرم امام رضا و الینا در حال عبادت  قوربونت بشم که با این کارات همه محو تماشات شده بودن  قبول باشه عزیزم  عسل مامان    92.01.31  صبح شنبه:   با استرس تمام  صبح زود بیدار شدم و به خاطر اینکه یه خورده آروم بشم اومدم  ...
2 ارديبهشت 1392

الینا در روزهای اولیه بهار

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که از نفست آرام میگیرند و به امیدت زنده هستند و با یادت خاطره میسازند نمی دانم در زندگیت " بهترین " چگونه معنا میشود من همان بهترین را برایت آرزو میکنم     دومین بـــــــــهــار زندگیت مبارک عزیزم              بریم ادامه مطلب          یه سلام به تازگیه بهاررررررررررر یه سلام به دختر قشنگم که دومین بهار و دومین نوروز باستانی رو تجربه کرد و ما هم از اینکه یه فرشته ناز دوساله کنار سفره هفت سینمون حضور داره خیلی مسرور و خوشحالیم . سال تحویل امسال  یه حال و هوای دیگه ای...
11 فروردين 1392

استقلال طلبی

سلام عزییییییییز دل مامان و بابا امروز مامان اومده با کلی عکس از شما دخمل ناز که نشون دهنده اینه  چقدر ماشاا... داری روز به روز مستقل میشی و سعی  و تلاش میکنی که به خودت و ما ثابت کنی دیگه داری بزرگ میشی ... آفرین دختر گلم وقتی میبینم سعی میکنی خودت قاشقتو دست بگیری و غذاتو بخوری وقتی آب میخوای استکان آب رو از دستم میگیری و خودت آب رومیخوری هر چند اوایل سریع استکان و شیب میکردی و زیاد میرفت تو گلوت و سرفه میکردی ولی باز هم اصرار داشتی که از عهده اش بر میای اما این دفعه با احتیاط بیشتر آفــــــرین تازگی هام که سخت داری تلاش میکنی که لباساتو خودت تنت کنی اول از جوراب شروع کردی حالام که بدجوری گیر دادی به شلوارچنان جدی این کار و م...
13 اسفند 1391

18 ماهگیه پر شور عسلم

سلام عزیز دل مامان مامان اومده با یه عالمه عکس خاطره از شیرین کاریها و شیطونیهات تو این مدت مامانی سخت درگیر امتحانا بود و شما هم تا تونستی شیطونی کردی و مامان رو درک نکردی البته طبیعیه من هم سعی میکردم مواقع خوابت  برم سراغ درس آخرشبها تا ساعتهای 1و 2 یام صبحا از 5 یا 6 تا موقعی که منو میخواستی واسه شیربالاخره خدارو شکر گذشت واز نمره هام هم راضی هستم. خب حالابریم سراغ شیرین کاریهات یا شیطنتات؟؟ اول ازشیطونی هات میگم: بازهم مثل همیشه مشغول یه کاری بودم که باز صدایی ازت چند دقیقه ای نشنیدم گفتم معلوم نیست سرگرم چه خرابکاری هستی اومدم تو اتاق و دیدیم از صندلی رفتی بالاو  رو میز نشستی و جا مدادی رو باز کردی و سرگرم خط کشیدن ...
21 بهمن 1391

الینا وخاطراتش اومدن

سلام سلاممممممممممم   سلام به دخمل قشنگم که حدود یکماه و نیم بزرگ شده و مامانش خاطراتش رو به روز ثبت نکرده وای وای ...     حالا بیا بریم ادامه مطلب تا بگم واست ...   سلام سلاممممممممممم   سلام به دخمل قشنگم که حدود یکماه و نیم بزرگ شده و مامانش خاطراتش رو به روز ثبت نکرده وای وای ... امیدوارم توضیحاتم قانع کننده باشه عسل مامان: یکی اینکه طبق نوشته های قبلی کارای اساس کشی و جابجایی واقعا زیاده و کار یکی دوهفته نیست ولی بالاخره ما این کار سخت رو شروع کردیم و به پایان هم رسوندیم به قول قدیمیها جاگیر شدیم دیگه و خدا رو شکر خیلی راضی هستیم . دوم اینکه به دلیل نوساز بودن تلفن نداشتیم و باباجون دنبا...
25 آذر 1391

سلام الینا به خاله جونی ها

سلام سلام  سلامی گرم به خاله جونی هایی که احوالپرس بودن و از وب من تو این مدتی که نبودم دیدن کردن و نظرگذاشتن از همتون ممنونم و میبوسمتون  ما بالاخره اومدیم خونه خودمون و یه طورایی کارای مامانم داره تموم میشه اینقده کار داشت که اصلا با من بازی نکرده که هیچ نمی ذاره خودمم با خودم بازی کنم دیروز روی میز یه مجسمه ای بود داشتم باهاش بازی می کردم که افتاد پایین مامانی که همش میگفت چرا شکوندی ... نیگاه چیکار کردی ... من آخرش نفهمیدم یعنی چی ؟؟ حالا حتما عکس گرفته ازش واستون میذاره ... من فقط داشتم باهاش بازی میکردم ... اونم که دیگه نیست  ولی خیلی خوشحالم خونمون خیلی بزرگه من خونه های بزرگ رو خیلی دوست دارم که همش ر...
21 آبان 1391

نقل مکان

سلام به دختر شیرین زبونم  از اینکه خیلی دیر اومدم سراغ وبت شرمنده آخه خیلی کار داشتم چون داریم خونمونو عوض میکنیم و میریم یه خونه قشنگ و بزرگ آخه اینجا خیلی نقلی و بودو شما دخمل عزیز هم مهمون اتاق ما بودی اما دیگه قراره خانومی مستقل بشه و اتاق قشنگی داشته باشه با خاله جونی ها واسه اتاقت نقشه ها کشیدیم.... خلاصه عزیزم به فکرت بودم حتی از شیرین کاریهات هم عکس گرفتم واسه روزی که فرصت کردم بیامو وبتو با عکسای قشنگ به روز کنم  اینجا یه روز جمعه هفته های قبله که با مامان جون و خاله جونی ها رفته بودیم تفریح همش دوست داشتی راه بری و بازی کنی   عجب شوتی هم میکردی توپتو اینجام که دیگه دخمل مهربونم بدجوری دوست داره کمک ک...
5 آبان 1391

پنجمین و ششمین مروارید

سلام عسل مامان قوبونه اون مرواریدای نازت بشم عزیزم که اینقده با ناز اومدن... نیومدن و نیومدن وقتی هم که اومدن همه با هم الهی بگردم این دخمل نازمو خدا میدونه چقدر اذیت شدی ولی بالاخره پیروز شدی دیگه ...                                       تازه هفتمین و هشتمین مرواریدت هم همین نزدیکیاست که بدرخشه بازم مبارکت باشه عسلم                                              وای از شیطونیات که چی بگم: جدیداً از صندلی به ...
10 مهر 1391